یار مهربان



آیا به اندازه کافی مرغ دارید؟

دهقانی در مزرعه‌اش یک مرغدانی بزرگ داشت. چند روز بود که تعدادی از مرغ‌های او می‌مردند. نمی‌دانست چه باید بکند، برای همین از همسایه‌اش م خواست.
همسایه پرسید: «چه غذایی به مرغ‌ها می‌دهی؟»
دهقان گفت: «جوی دوسر.»
همسایه گفت: «نه، جوی دوسر خوب نیست. باید به آنها گندم بدهی.»
دو روز بعد که این دو در بازار به هم برخورد کردند، دهقان گفت: «اوضاع که بهتر نشده هیچ، در این چند روز بیست مرغ دیگر هم از بین رفته‌اند.»
مرد همسایه پرسید: «چه آبی به مرغ‌ها می‌دهی؟»
دهقان گفت: «مگر فرقی هم می‌کند؟ من به مرغ‌ها آب چاه می‌دهم.»
ادامه مطلب

فرزند فاطمه اما، می‌آید. روز از همین روزها. اگر حتا ساعتی به پایان جهان مانده باشد. ظهور می‌کند درمکه. می‌آید. در مدینه. قبر دشمنان مادرش را می‌شکافد. آن‌ها را بیرون می‌آورد چون گفته شده:” موقع ظهور او خوب‌ترین‌ها و بدترین‌ها رجعت می‌کنند.پ

می‌بنددشان به درخت. درخت سبز می‌شود. بعضی‌ها می‌گویند این معجزه‌ی آن‌هاست. از فرزند فاطمه برمی‌گردند، او اما دشمنان مادر را سیلی می‌زند. همه‌ی انتقام مادرش را می‌گیرد.

فرزند فاطمه می‌آید. روزی از همین روزها… .


هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد ،وقتی تصور آن را می کنی.

هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد ،وقتی آن را با تمام جزئیات تجسم می کنی.

هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد ،وقتی انتظار آن را داری.

هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد ،وقتی طرح واقعی و علمی را در ذهن می پردازی.

ادامه مطلب

از تو می خواهم خدا

خداوندا

ای آفریننده ی کلمه ها

ای فروفرستندهی قرآن 

ای زیبا ترین کلمه

از اینکه می توانم کلمه هارا در کنار هم بگذارم و

حرف دلم را بر زبان بیاورم

تو را سپاس می گویم

ای کلمه ی نا محدود

یاری ام کن که برای دعا کردن

از بهترین کلمه ها استفاده کنم!

آمین

ادامه مطلب

رمان مومیایی

همه چیز خراب شود و همه نقشه هایم بر باد رود، عرق بر صورتم می نشیند. به اتاق می روم. کمد را باز می کنم و به چمدانم خیره می شوم. چمدانی که زیر انبوهی از وسایل مخفی شده. لبم را به دندان می گیرم تا بغضی که حتی وجود هم ندارد،نشکند. به پذیرایی برمی گردم. روی مبل می نشینم و چشمم را می بندم و اجازه می دهم زندگی ام مثل یک فیلم از ابتدا استارت بخورد و از مقابل اعصاب بینایی ام عبور کند. معده ام منقبض می شود.

ادامه مطلب

حکایت زیبای بهلول و سوداگر

روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.

ادامه مطلب

حکایت شیرین بهلول و تقسیم عادلانه

گویند روزگاری کار بر ایرانیان دشوار افتاده بود، و آن دشواری دندان طمع عثمانی را تیز کرده و سلطان عثمانی به طمع جهانگشایی چشم بر دشواری‌های ایرانیان دوخته بود. پس ایلچی فرستاد که همان سفیر است، تا ایرانیان را بترساند و پس از آن کار خویش کند.

ادامه مطلب

ﻪ ﺭﻭﺯ ﻪ ﺎﻭ ﺎﺵ ﻣﺸﻨﻪ ﺩﻪ ﻧﻤ ﺗﻮﻧﻪ ﺑﻠﻨﺪﺷﻪ ، ﺸﺎﻭﺭﺯ ﺩﺍﻣﺰﺷ ﻣﺎﺭﻩ . 

ﺩﺍﻣﺰﺷ ﻣﻪ : " ﺍﻪ ﺗﺎ 3 ﺭﻭﺯ ﺎﻭ ﻧﺘﻮﻧﻪ ﺭﻭﻯ ﺎﺵ ﻭﺍﺴﺘﻪ ﺎﻭ ﺭﻭ ﺑﺸﺪ " ﻮﺳﻔﻨﺪ ﺍﻨﻮ ﻣﺸﻨﻮﻩ ﻭ ﻣﺮﻩ ﺶ ﺎﻭ ﻣﻪ :

" ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ "

 ﺎﻭ ﻫ ﺣﺮﺘ ﻧﻤﻨﻪ . 

ادامه مطلب

قورباغه توی کلاس ورجه ورجه می‌کرد.

آقای افتخاری گفت: قاسم! این قورباغه را از کلاس بینداز بیرون

قاسم گفت: آقا اجازه؟ ما از قورباغه می‌ترسیم


آقای افتخاری گفت: ساسان! تو این قورباغه را بینداز بیرون

ساسان گفت: آقا اجازه؟ ما هم می‌ترسیم


آقای افتخاری گفت: بچه ها! کی از قورباغه نمی‌ترسد؟

ادامه مطلب

همه جا رو مه گرفته بود بوته های حرس نشده در هم پیچ وتاب خورده بودند. انتهای درختان قد بلند رو نمی شد پیدا کرد.هنوز گیج و مبهوت اطرافم رو نگاه می کردم.

از جام بلند شدم سویی شرت پاره پورم رو مرطب کردم به عقب برگشتم وبه بالای دره نگاه کردم،واو چه ارتفاعی من از این جا افتادم و هنوز زندم صدای پایی شنیدم به سرعت برگشتم کسی نبود؛حتما صدای باد بوده .

با اولین قدم بوته های سمت راست کنار درخت سوم تکان خوردند.شاید صدای حرکت خرگوش بوده. با هر قدم صدای پای باد را پشت سرم می شنیدم.

کمی جلوتر به طور ناگهانی و سریع برگشتم یک پسر بچه


داستان پندآموز قدرت اندیشه:

پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .

 پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :

 پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم،  چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.   من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.

ادامه مطلب

بالا و پایین منار :

 سر به آسمان بلند کرد و به آفتاب سوزان خیره شد. آفتاب به بالاترین محل خود رسیده بود و یکراست بر سر ملا می‌تابید. چند دقیقه دیگر ملا به بالای منار می‌رسید. آن وقت چیزی نمی‌گذشت که صدای او برای گفتن اذان ظهر در تمام شهر می‌پیچید. ملا با پاشنه کفش به پهلوی الاغ کوچک سفید خود فشار آورد تا تندتر برود.

ادامه مطلب

وقتی که او مرد

وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچه‌های محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بی‌درد و بی‌کس. و این لقب هم چقدر به او می‌آمد نه زن داشت نه بچه و نه کس‌وکار درستی.
شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمی‌شود، تنهایش گذاشته بودند.
وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچه‌های محل که می‌دانستیم ثروت عظیم و بی‌کرانش بی‌صاحب می‌ماند، بدون اینکه بگذاریم 
ادامه مطلب

یک داستان واقعی:

تابستان 1363 که در شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردم که در حال درو کردن گندم‌هایشان بودند. فرمانده‌ی گروهان، ستوان آسیایی به من گفت: مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع کنیم و برویم گندم‌های آن پیرزن را درو کنیم.

ادامه مطلب

اسم اصلی این نویسنده ویلیام سیدنی پورتر است که او هنری را به عنوان نام مستعار خودش انتخاب کرده.

داستان پلیس و سرود کلیسا

سوآپی روی نیمکتش در پارک میدان مدیسون با ناراحتی تکانی خورد. وقتی شبها صدای غازهای مهاجر به گوش می‌رسید و وقتی نی که پالتو پوست نداشتند، نسبت به شوهرانشان مهربان می‌شدند و وقتی سوآپی روی نیمکتش در پارک با ناراحتی تکان می‌خورد، می‌شد فهمید که زمستان دارد از راه می‌رسد.

یک برگ خشک روی لباس سوآپی افتاد. این علامت رسیدن زمستان بود. زمستان با ساکنین دائمی میدان پارک مدیسون مهربان بود و منصفانه ورودش را اعلام می‌کرد. سر چهارراه، او مقوایش را به دست باد شمال -پادوی همه خانه به دوشهای خیابانگرد- سپرد تا اهل محل خود را آماده رسیدن سرما سازند.

ادامه مطلب

اسم اصلی این نویسنده ویلیام سیدنی پورتر است که او هنری را به عنوان نام مستعار خودش انتخاب کرده.

داستان آخرین برگ

در منطقه ای در غرب میدان واشنگتن خیابانی با جاده های خیلی باریک وجود داشت. این خیابان ها پیچ و خم های عجیبی داشتند چون چندین بار همدیگر را قطع می کردند. یک هنرمند قابلیتی بسیار ارزشمند در این خیابان کشف کرد. تصور کنید یک هنردوست که برای خرید نقاشی ها و بوم ها آمده است بدون این که هیچ پولی هزینه کند خودش را در حال بازگشت ببیند.

ادامه مطلب

به دلیل اینکه امار کتاب خوانی در ایران پایینه و کتاب های خوب شناخته نشدن هر کس کتابی خونده که فکر میکنه  قشنگه به منم معرفی کنه که بخونم ، منم در وبلاگ انتشارش میدم و اسم معرف رو هم آخر پست میزارم.

با استفاده از فرم نظرات یا ایمیل کتاب ها رو معرفی کنید.

شازده کوچولو

این کتاب با زبان ساده و آمیانه مفاهیم فلسفی و جالبی رابیان می کندوبا روند داستانی خود خواننده را کنجکاو تر می کند.

بخشی از کتاب :

روباه گفت: هیچ چیز را تا اهلی نکنند نمی‌توان شناخت. آدم‌ها دیگر وقت شناخت هیچ چیز را ندارند. آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان می‌خرند، اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد آدم‌ها بی دوست مانده‌اند. تو اگر دوست می‌خواهی مرا اهلی کن!
شازده کوچولو پرسید: برای این کار چه باید کرد؟

ادامه مطلب

آقای ابولفضل رزویی نصر آباد طنز نویس ایرانی در زور 10/9/1397 در اثر سکته ی قلبی به جوار رحمت الهی رفت.
اثار:
  1. تذکرة المقامات
  2. افسانه‌های امروزی
  3. وقایع‌نامه طنز ایران (همکاری با فریبا فرشادمهر)
  4. بامعرفت‌های عالم (کتاب گویای طنز)
ادامه مطلب

ابن کتاب در مورد موفقیت های اقتصادی آقای کیم وو چونگ است.

 این کتاب مجموعه‌ای از یادداشت‌های کیم‌وو چونگ خطاب به مردم کشورش است. در مقدمه کتاب آمده است که: «کیم در این کتاب با احساسات فراوان از موفقیت‌هایش سخن می‌گوید: «من هیچ‌گاه مانند یک انسان دیوانه برای کسب درآمد ناچیز کار نکرده‌ام»؛ او از انجام کارهایی که دیگران آنها را غیرممکن می‌دانند لذت می‌برد.» 

ادامه مطلب

کتاب مثنوی دانشجویی

در این کتاب مسائل و مشکلات فرهنگی، صنفی و اجتماعی دانشجویان به زبان طنز بیان شده است. بخش اعظم این کتاب در دوران دانشجویی نویسنده تحریر شده است.

قصمتی از کتاب:

باب چهارم: 

باز هم در عشق و حکایت آن جوان عذب کی به خواستگاری

 کنیزک.ببخشید دختری دانشجو رفت و ندادندش و الخ

باز هم با عشق با نام خدا

با سلام ای دوستان آشنا

در میان باغ آن دانشکده

ادامه مطلب

رمان بابا لنگ دراز

رمان بابا لنگ دراز، رمانی که به سبک نامه‌نگاری نوشته شده و شامل نامه‌های جوروشا ابوت به فردی است که او را تحت حمایت خود قرار داده و هزینه‌های مالی دانشگاه او را بر عهده گرفته است. داستانی که با شیرینی تمام پیش می‌رود و شامل نامه‌های یک‌طرفه‌ی جودی است به بابا لنگ درازِ شناخته نشده است.

ادامه مطلب

کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کردPDF 

نویسنده: اسپنسر جانسون

در کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد از اسپنسر جانسون چهار شخصیت خیالی به نام های اسنیف ، اسکری ، هم و هاوترسیم شده که در جستجوی پنیر هستند. این چهار شخصیت نشان دهنده قسمت های ساده و پیچیده درون ما بدون توجه به سن ، جنسیت ، نژاد یا ملیت می باشد. هر کسی از ما مانند یکی از این شخصیتها هستیم به عنوان مثال به سرعت تصمیم می گیریم و وارد عمل می شویم ، اهل ریسک و

ادامه مطلب

خاطرات دکتر محمود حسابی بسیار جالب وخواندنی

قسمتی از کتاب:

پدر دیوان حافظ را گشودند.همان طور که عینک شان را برداشتند بودند،و سرشان را،توی کتاب برده بودند،لبخند بسیار دلنشینی زدند،و گفتند:حافظ هم ما را خوب شناخته است،می گوید:

درد عشقی کشیده ام که مپرس    زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار    دلبری برگزیده ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش     می رود آب دیده ام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش    رنج هایی کشیده ام که مپرس

ادامه مطلب



 روزی روزگاری در زیر آسمان آبی کلبه ی قشنگی بود که پیرزن مهربانی در آن زندگی می کرد . پیرزن همیشه تنها بود . او روزها به کارهای خانه اش رسیدگی می کرد و شب ها هم چون از تنهایی حوصله اش سر می رفت خیلی زود می خوابید. یک شب آسمان ابری شد و باران تندی گرفت . پیرزن تنها که خیلی از کارهای روزانه اش خسته بود رختخوابش را انداخت و می خواست بخوابد که صدای تق تق در را شنید.

ادامه مطلب

 در روزگاری دور مرغ ماهی خواری زندگی می کرد که سال های جوانی اش سپری شده بود و اینک به پیری رسیده بود . او در گذشته ماهی گیری توانا و زرنگ بود و می توانست در یک چشم برهم زدن تعداد زیادی ماهی را شکار کرده و بخورد .

ادامه مطلب


 یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچکس نبود ، کنج اتاق خاتون ، تو پستو پشت یخدون ، توی سوراخ تاریک ،دراز و تنگ و باریک ، یه موش خوب و ناز بود ، خیلی دمش دراز بود ، گربه یه روز موشه رو دید ، از جا پرید ، فوری به دنبالش دوید ، پنجول کشید ، دمبش رو چید . 

ادامه مطلب



 روزی روزگاری در مزرعه ای جوجه اردکی به دنیا آمد . بقیه ی خواهرها و برادرهایش کوچک تر از او بودند و پرهای نازک طلایی رنگی داشتند . او از همه ی ان ها بزرگتر بود و به جای پرهای نازک و طلایی رنگ پرهای ضخیم خاکستری داشت.

ادامه مطلب

 در روزگاری در شهری دور پسرکی فقیر به اسم سندباد زندگی می کرد که از راه باربری زندگیش را می گذراند . یک روز که داشت بار سنگینی را به جایی می برد در میان راه خسته شد و روی پلّه جلوی خانه ای نشست . به خانه نگاهی کرد ، خانه بزرگی بود . آهی کشید و گفت : خوش به حال صاحب این خانه .

ادامه مطلب

توضیحاتی درمورد داستان سری دوم فیلم :

داستان قسمت دوم فیلم ادامه قسمت اول است که نام کامل آن ارباب حلقه ها : دو برج است و قصه به این شکل ادامه می یابد که اتحاد بین یاران فرودو از بین رفته و سارومان و سایرون به جهت بدست آوردن حلقه و نابود کردن انسان ها با هم متحد میشوند.

ادامه مطلب

توضیحاتی درمورد داستان سری اول فیلم :

سری اول با نام کامل ارباب حلقه ها : داستان از آنجا شروع می شود که حلقه باستانی ارباب تاریکی  بدست هابیتی جوان به نام فرودو می افتد و او به همراه یاران وفاداراش باید از مسیری سخت برای نابود کردن حلقه عبور کند…

ادامه مطلب

گتسبی بزرگ (اسکات فیتزجرالد)

 

این رمان برخلاف باقی کتاب های این فهرست که از همان اول کار میخکوبتان می کند، یک مشکل کوچک دارد؛ آن هم اینکه «گتسبی بزرگ» را اگر به عنوان یک داستان شاهکار دست بگیرید و توقع یک چیز فوق العاده را داشته باشید، متاسفانه رمان همین طور هی ناامیدتان می کند تا وقتی که به فصل آخر برسید 

ادامه مطلب

جین ایر (شارلوت برونته)

 

خودش یک تجربه عاشقانه وحشتناک داشت. زندگی اش هم همینطور بود. نه از دوران معلمی اش خیری دید و نه از نویسندگی اش. مثلا همین داستان را مجبور شد با یک اسم مستعار مردانه چاپ کند. معلوم است که وقتی همچین آدمی بخواهد رمانی درباره مشقت های عشق بنویسد، چی از آب درمی آید.

ادامه مطلب

در جستجوی زمان از دست رفته (مارسل پروست)

 

توی این رمان بلند هفت جلدی، چندتا عشق و کلی جمله قصار درباره عشق هست، در جلد اول داستان دلدادگی شارل سوان به اودت را می خوانیم که شارل برای سر درآوردن از ماجراهای معشوق بی وفایش، ساعت ها زیر پنجره اودت می ایستد. 

ادامه مطلب

رنج های ورتر جوان (یوهان ولفگانگ گوته)

 

ورتر اشراف زاده جوانی است که بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه برای استراحت به شهر ییلاقی کوچکی آمده. او در یک میهمانی با شارلوت، دختر قاضی شهر آشنا می شود و یک دل نه صد دل عاشق او می شود. 
ادامه مطلب

     ژانر:ترسناک
خلاصه رمانآقای محمدی به همراه همسرش تمام عمرشان را وقف جن گیری و کمک به انسان های بی گناه کردند. بیست سال می گذرد و اقای محمدی پس از اسیب هایی که می بیند از همه چی خسته می‌شود و دوست دارد برای یک مدت طولانی جن گیری را کنار و مشغول استراحت کردن بشود.
ادامه مطلب

  ژانر:ترسناک -معمایی-کمی عاشقانه

خلاصه رمان :

همه چی از همون روزی شروع شد که مارسا و دوستاش برای تعطیلات به سفر رفتند و وارد اون ویلا شدند… یک ویلای بزرگ که از همه ی گوشه کناراش بوی مرگ به مشام می رسید… مرگی دردناک که برای این سه دختر سرنوشت دیگری را رقم زد… سرنوشتی هولناک که نظیرش در هیچ کجای تاریخ دیده نشده…

ادامه مطلب

خلاصه ی رمان هیچکسان:

درباره ی پسری به اسم بهراد است که متوجه نیرو های منفی در اطرافش می شه که ممکه شیطانی باشن و با نظر اطرافیانش تصمیم می گیره بره پیش یک نفر که با جن ها در ارتباطه و متوجه میشه که گروهی از جن های یهودی می خوان به اون اسیب برسونن.

ادامه مطلب


انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان

انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان

موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در پی فعالیت های گسترده پژوهشی، از سال ۱۳۸۴ انتشار شماری از آثار پژوهشی در زمینه تاریخ ادبیات کودکان، مطالعات کودکی، زندگینامه کوشندگان ادبیات کودکان و آموزش و پرورش و همچنین موضوع هایی در چارچوب ترویج خواندن را در دستور کار خود قرار داده است و تا کنون آثاری در این زمینه منتشر کرده است و عنوان هایی دیگر را نیز در دست بررسی و انتشار دارد.

ادامه مطلب

چرا باید کتاب بخوانیم؟

زمانی که یک کتاب خوب می‌خوانید تک تک جملات در ناخودآگاه شما باقی می‌مانند، فقط کافی است کمی به آن فکر کنید و خودتان را در آن موقعیت قرار دهید. کتاب خوب به شما یاد می‌دهد در زندگی چطور رفتار کنید چطور بیندشید و چطور خط فکری خودتان را پیدا کنید و شکل بدهید. کتاب خوب به شما اجازه می‌دهد به جای تمام زندگی‌هایی که نداشته‌اید زندگی کنید. به جای تمام تجربه‌هایی که نداشته‌اید و به جای تمام تصمیم‌هایی که هنوز به سراغ‌تان نیامده‌اند فکر کنید و از قبل جواب مناسب را بدانید.

ادامه مطلب

 ژانر:ترسناک -معمایی -هیجانی

خلاصه ی رمان:

 پسران بد  سه تا دوست که شدیدا دنبال احضار ارواح هستن اما اشتباها موجودات دیگه ای رو به سمت خودشون فرا می خونن.این وسط به دلایلی که توی داستان گفته میشه این موجودات فقط به داروین پیله می کنن،جوری که هر جا 

ادامه مطلب

مهدی آذر‌یزدی

نام این مرد برای نسل‌های قبل‌تر از کودکان امروز بسیار آشنا و دوست داشتنی است. این مرد زمانی که در یک کتابفروشی مشغول کار بود، با ادبیات آشنا شد و کتاب‌های مختلفی را خواند. بعد هم تصمیم گرفت داستان‌هایی را که می‌خواند، به زبان کودکانه‌ بازنویسی کرده، فرصت خواندن آن را برای این گروه سنی فراهم کند. او تا پایان عمرش بیش از 30 اثر به نظم و نثر برای کودکان منتشر کرد که معروف‌ترین آنها مجموعه هشت جلدی «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» است. 


ادامه مطلب

سلام به همه ی بازدید کنندگان عزیز وبلاگ ketab2018 این وبلاگ یک وبلاگ همگانی است و با نظرات شما کامل میشود.ما منتظر انتقادات و نظرات شما هستیم.

اگر کتاب یا رمان خوبی می شناسید که در وبلاگ وجود ندارد به ما معرفی کنید.

و اگر می خواهید نویسنده شوید و اشعار،رمان ها و داستان های خود را در وبلاگ ما قرار دهید به ایمیل زیر مراجعه کنید.

برای اطلاعات بیشتر به این ایمل مراجعه کنید. mahan109910@gmil.com  

 



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

عطربین مرجع عطر ادکلن ایران ارتــــــباک Brandon Amy دانلود فیلم ایرانی - دانلود سریال ایرانی دانلود آهنگ جدید خدمات مجالس غزال 09126119521 فروشگاه فرش پریا Patricia