خاطرات دکتر محمود حسابی بسیار جالب وخواندنی

قسمتی از کتاب:

پدر دیوان حافظ را گشودند.همان طور که عینک شان را برداشتند بودند،و سرشان را،توی کتاب برده بودند،لبخند بسیار دلنشینی زدند،و گفتند:حافظ هم ما را خوب شناخته است،می گوید:

درد عشقی کشیده ام که مپرس    زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار    دلبری برگزیده ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش     می رود آب دیده ام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش    رنج هایی کشیده ام که مپرس

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Brittany كلاس اول قرمز پرکلاغی ^_^ معلم خلاق *** چرخی که برای ما نچرخد باید دوباره اختراع شود *** دریافت گلچین جدیدتربن ها و بهترین ها Danielle الفبای ناخوانای احساس همه چی موجوده ❤دختــرونـــه هایی از جنـــس خورشـــــید❤