رمان مومیایی

همه چیز خراب شود و همه نقشه هایم بر باد رود، عرق بر صورتم می نشیند. به اتاق می روم. کمد را باز می کنم و به چمدانم خیره می شوم. چمدانی که زیر انبوهی از وسایل مخفی شده. لبم را به دندان می گیرم تا بغضی که حتی وجود هم ندارد،نشکند. به پذیرایی برمی گردم. روی مبل می نشینم و چشمم را می بندم و اجازه می دهم زندگی ام مثل یک فیلم از ابتدا استارت بخورد و از مقابل اعصاب بینایی ام عبور کند. معده ام منقبض می شود.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بومگردی Boumgardi فروشگاه دندانپزشکي دنسيس باربری تهران غرب موبایل سکوریتی المپیاد کامپیوتر سيب سرخ دبیرستان پسرانه حمید غیبی بغض های فرو خورده روزها با ماژیک